جدول جو
جدول جو

معنی ام ذفر - جستجوی لغت در جدول جو

ام ذفر
(اُمْ مِ ذَ)
جهان. مشهور به دال (دفر) است. (از المرصع). رجوع به ام دفر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اذفر
تصویر اذفر
خوش بو، معطر، برای مثال به باغی کز آب و گلش بازیابی / نسیم گلاب و دم مشک اذفر (فرخی - ۵۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم سفر
تصویر هم سفر
دو یا چند تن که با هم سفر کنند
فرهنگ فارسی عمید
(اُمْ مِ دَ)
دنیا و عالم. (ناظم الاطباء). دنیا. (آنندراج) (از المرصع) (المنجد). جهان. (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
(اَ ذَ)
بسیار شونده بحاجتگاه. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). آنکه به مستراح بسیار برود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
امذار دجاجه بیضه را، فاسد کردن مرغ تخم را. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). گنده گردانیدن بیضه را. (منتهی الارب) (آنندراج). تباه کردن مرغ خایه را. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(هََ سَ فَ)
رفیق راه. کسی که با دیگری به سفر رود:
هم سفرانش سپر انداختند
بال شکستند و پپرداختند.
نظامی.
هم سفران جاهل و من نوسفر
غربتم از بی کسیم تلخ تر.
نظامی.
ثابت این راه مقیمی بود
هم سفر خضر کلیمی بود.
نظامی.
بود سوداگر توانایی
هم سفر با حکیم دانایی.
مکتبی.
- همسفران جاهل،کنایه از نفس و قالب آدمی است که روح و جسد باشد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ ثَ)
کفتار. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُدد)
دختر عبدالله بن عرفطه از زنان انصار که بصلاح و عفت و وفوردانش و درایت مشهور بوده است. رجوع به ریحانه الادب ج 6 ص 212 و تذکره الخواتین ص 34 و در منثور ص 67 شود
عتابه، مادر جعفر بن یحیی برمکی و زنی بود در نهایت فصاحت و طلاقت، پس از برچیده شدن بساط برمکیان به فقر و آوارگی افتاد. (از ریحانه الادب ج 6 ص 212)
زبیده، دختر جعفر بن ابی جعفر منصور، دختر عم و زن هرون الرشید و مادر محمد امین بوده است. (از مجمل التواریخ و القصص و الجماهر و الوزراء و الکتاب)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مُ جَ فَ)
حصنی به اندلس از اعمال مارده. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ جَ فَ)
حصنی است در اندلس از توابع مارده. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ جَ فَ)
مرغ خانگی.
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ حِ رِ)
کفتار. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ دَ)
دنیا. (المرصع) (المنجد) (آنندراج). دنیا و عالم. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ)
نوعی از نخله که غوره اش سرخ و خرمایش سیاه میشود.
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ نُ فَ)
کفتار. (از المرصع). در اقرب الموارد و کتب لغت دیگر نوفل به معنی کفتار نر است
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ ذَرر)
کنیۀ زن ابوذر غفاری است که از اصحاب حضرت رسول بود. (از ریحانه الادب ج 6 ص 220 و منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ فَ)
قبر. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ فِ)
ام وافره. (از المرصع). رجوع به ام وافره شود، سه غشاء است که دماغ و نخاع را پوشد: ام الغلیظ، ام الرقیق و غشاء مخاطی. (یادداشت مؤلف).
- ورم امات، مننژیت. بیماریی که از آماس ام الغلیظ و ام الرقیق و غشاء مخاطی پدید آید. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ زَ رَ)
جهان. (از المرصع).
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ نَ)
از زنان صحابی بود. رجوع به الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 ص 286 شود، (اصطلاح فقه) کنیزی که به نطفۀ مالک خود پسر یا دختر زاییده باشد و روا نیست مالک در حیات خود آن کنیز رابفروشد و بعد از مرگ مالک، کنیز آزاد میشود و بکسی بارث نمیرسد. (از آنندراج). و رجوع به استیلاد شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ)
مرغ خانگی. (از المرصع) ، ضربی که بپشت پای بر سرین مردم زنند. (منتهی الارب) (از المرصع) (از اقرب الموارد). اردنگ، قدر و اندازه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ)
داهیه. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ فِ)
از زنان صحابی بوده. رجوع به الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 ص 266 شود، داهیه. در خبراست: نعم الفتی ان لم تدرکه ام کلبه، حمار. الاغ. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
تیز. تیزبو. (غیاث). تیزبوی. (تاج المصادر بیهقی) (ربنجنی). پربو. شدیدالرائحه، اعم از خوش یا ناخوش. تندبوی:
صبر مه با شب منور داردش
صبر گل با خار اذفر داردش.
مولوی.
- مشک اذفر، مشک تیزبوی. (زمخشری) :
گهی صورتی گردد از عود هندی
گهی پیکری گردد از مشک اذفر.
فرخی.
بباغی کز آب و گلشن بازیابی
نسیم گلاب و دم مشک اذفر.
فرخی.
خون در تنم چو نافه ز اندیشه خشک شد
جرمم همین که همنفس مشک اذفرم.
(از کلیله و دمنه).
، کارگزارتر. کاربرتر. رسا. شهم ماضی در امور. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هم سفر
تصویر هم سفر
رفیق راه، کسی که با دیگری به سفر رود
فرهنگ لغت هوشیار
ناب، تندبوی تیزبوی تیز تیز بو پر بو بسیار بویا تندبوی. یا مشک اذفر. مشک تیز بوی، آواز چهاردهم از هفده آواز اصول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ام دفار
تصویر ام دفار
جهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذفر
تصویر اذفر
((اَ فَ))
خوشبو، پربو، مشک اذفر
فرهنگ فارسی معین
مانند ما، مثل ما
فرهنگ گویش مازندرانی
کنار ما، نزد ما، پیش ما
فرهنگ گویش مازندرانی